آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

مهمونی

دیروز خاله جونیا خاله فریده و خاله رخشنده اومده بودن دیدنمون خلاصه ما که کلی آبرو داری کردیم و شلوغ پلوغ نکردیم خاله جونیا زحمت کشیده بودم واسمون کیک باب اسفنجی و بلوز شلوار آورده بودن زحمت کشیده بودن ولی به ما که کیک نداد این مامانی. حالا صبر کن بزرگ شدیم حالتونو جا میاریم  ...
28 خرداد 1391

بازم عکس

وقتی مامانی بهمون شیر نمیده خودمون دست به کار میشیم و انگشتای خوشمزمونو میخوریم هههههههههه چی فکر کردی مامانی !!!!!!! اگه بازم شیر نده بیشتر ملچ و ملوچ میکنیم ای مامانی بد........... آهان مثل اینکه مامانی داره میاد واسش بخندیم تا بهمون شیر بده .....   حالا دیگه شیرمون هم خوردیم کلی کیف کردیم بعدش هم این شکلیا شدیم خخخخخخخخخخخخخخ دیگه باید فکر خواب باشیم  خدایا کمک کن بیدار میشم  دلم درد نگیره یه عالمه شیر بخورم. ...
26 خرداد 1391

خرابکاری

امروز روی پای مامان شهنازمون خرابکاری کردیم. آخه گفتیم بی نصیب نذاریمشون خلاصه که مامان شهناز هم مجبور شد ما رو ببره حموم ههههههههههههههه البته ما هر روز خرابکاری میکنیم ها ولی لین بار اساسی بود هههههههههههه گل دراومد از حموم غنچه اومد از حموم ...................... ...
19 خرداد 1391

47 روزگی

این روزا که دلمون درد میکنه حال و حوصله نداریم عکس بگیریم بزاریم تو وبلاگمون خلاصه که شرمنده ایم که دیر به دیر به روز میکنیم سرمون حسابی شلوغه آخه داریم به مشکلاتمون فکر میکنیم یا دل درد داریم یا لالا داریم خلاصه دیگه چه کار میشه کرد........ مامانی همش آرزو میکنه ما زودتر بزرگ بشیم تا مشکلاتمون حل بشه ولی ما میدونیم وقتی میخوابیم میاد بالا سرمون هی قربون صدقمون میره و با خودش میگه خدایا الان میخوام از لحظه لحظه بودن با پسملیم لذت ببرم ..........آخه ما الان مثل موش کوچولو میمونیم کوچول موچولو و توپول مپلی نانازی ...................   ...
19 خرداد 1391

روز بابا عباسم مبارک

بابا عباسم روزت یه عالمه مبارک من که خیلی دلم واست تنگ شده اگه پیشم بودی واسه هدیه چند تا از اون لبخند های خوشگل تحویلت میدادم بوس بوس پدرها همیشه و در همه حال تنها قهرمانان فرزندان خود هستند .... پدر یعنی تپش در قلب خانه پدر یعنی تسلط بر زمانه پدر احساس خوب تکیه بر کوه پدر یعنی تسلی بخش اندوه   ...
18 خرداد 1391

زیارت قبول

سلام به همه . بالاخره ما رفتیم حرم امام رضا زیارت. هنوز 40 روزه نشده بودیم. یه بار 38 روزگی رفتیم زیارت یه بار هم 40 روزگی رفتیم زیارت کلی خوش گذشت بهمون ایشالله که همه نی نی ها و همه کسایی که دوست دارن بیان زیارت قسمتشون بشه بیان. ما روز تولد پسملی امام رضا رفتیم زیارت خدایا همه نی نی ها رو سالم نگه دار منم سالم نیگه دار . دوست دارم خدا جونم.   ...
14 خرداد 1391

چهل روزگی.

امروز پسملی مامان چهل روزشون شده . آقا پسملم دیگه روزای سختو داره کم کم میگذرونه کلی واسه خودش آقا شده یه عالمه کارای جدید یاد گرفته همش سر خوشملشو میاره بالا این ورو اون ورو نیگاه میکنه. تازشم پاهاتونو که میگیریم خودتونو به زور میبرین جلو  هر کی شما رو میبینه میگه حرکاتتون بیشتر از سنتونه یعنی شما خیلی زبل خان تشریف دارین کلی واسه بزرگ شدن عجله دارین الهی مامان قربونتون بشه. وقتی بهتون شیر کمتر میدیم( آخه آقای دکتر گفته کمتر بخورین که هی بالا نیارین) سریع خودتون دستتونو مشت میکنین و اون وقت ددددددددد بخور همش هم غر میزنین که چرا مامانی کمتر شیر میده الهی فدات بشه مامانی یه عالمه خنده های بلند بلند یاد گرفتین تازشم دیگه وقتی دمر میخوابو...
14 خرداد 1391

شب زنده داری

امشب گفتیم یه ریزه شب زنده داری کنیم بد نیس ها . بالاخره باید قدر شب هایی که میخوابیم رو یه جوری بدونن یا نه واسه همین بیدار بیدار مثل بنز با  دو تا چشم باز باز مثل دو تا چراغ قوه داشتیم هر بلایی هم سرمون آوردن ما که کم نیاوردیم .واسمون صدای آبشار دانلود کردن . جارو برقی روشن کردن، دیگه بگم بردنمون حموم، به نوبت خاله ها و مامانی و دایی هر چند دقیقه یه بار میچرخوندنمون:)))))))))) مگه بده ورزش هم کردن یه عالمه هم پستونک دادن به خوردمون که همش به خاطر فرمایشات همون دکتر بد بود خلاصه حالا که خواب ازسر همه پروندیم ما رفتیم بخوابیم .  ...
10 خرداد 1391

واسه بابا عباس

پـــــــــــــدرم !! در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! مثل آرامش بعد از یک غم... مثل پیدا شدن یک لبخند... مثل بوی نم بعد از باران... در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! مــن به آن محتاجم........ بابا عباس جونم دلم واسه باد گلو گرفتنت تنگ شده کی میای دوباره بغلم کنی باد گلومو بگیری من گریه کنم تو منو ببری ماشین سواری ...........     ...
9 خرداد 1391